شکست خوردهها در لیست اسکار! / معرفی «زیباصدایم کن» چه پیامی از ایران به دنیا مخابره میکند؟

وقتی فیلمی از جشنواره تا گیشه سقوط میکند، باید پرسید؛ آیا این فیلم حتی ارزش گنجاندن را در لیست منتخبهای کمیته اسکار را دارد؟
سرویس فرهنگ و هنر مشرق – علیرغم تمجیدهای اغراقآمیز از فیلم «زیبا صدایم کن» در جشنواره فیلم فجر، بهعنوان یکی از آثار باکیفیت سینمای اجتماعی، این فیلم از زمان اکران تاکنون تنها به فروش پانزده میلیاردی دست یافته که حتی نمیتواند دستمزد بازیگرانش را بازگرداند. در میان آثاری که از جشنواره فیلم فجر به اکران عمومی راه یافتهاند، «زیبا صدایم کن» یکی از نمونههای شکستخورده بهشمار میرود؛ فیلمی که با وجود حمایت پررنگ مدیران سازمان سینمایی و منوچهر شاهسواری (دبیر جشنواره فیلم فجر)، زمان اکران عمومی با بیاعتنایی عجیبی از سوی مخاطبان مواجه شد.
این اتفاق، بار دیگر الگوی آشنایی را یادآور میشود، آثاری فرمایشی – صنفی که در فضای جشنوارهای مورد ستایش همصنفان قرار میگیرند، اغلب در گیشه با شکست مواجه میشوند و نمیتوانند نظر مخاطب عام را جلب کنند.
ژانر فیلمسازانی مثل صدرعاملی مدیرمحور است، یعنی به جای آنکه مخاطبان و منتقدان فیلم را دوست داشته باشند، مدیران سینمایی علاقهمند به آثار او هستند و در کمال تعجب فیلم بیمخاطب و شکست خورده صدرعاملی در لیست ۵ فیلم نهایی که کمیته اسکار در آن گنجانده شده قرار داد.
حالا تصور کنیم لابیها و فشارهای مدیریتی از بیرون اندکی روی خروجی هیات که باید کاملا مستقل سینمایی و به نفع منافع ایران عمل کند، تاثیر بگذارد و بدترین گزینه ممکن به آکادمی اسکار معرفی شود. یازده هزار سینماگر (شش هزار آمریکایی – کانادایی، ۵ هزار اروپایی و آسیایی) در جهان فیلم را خواهند دید و به سلیقه ایرانیها خواهند خندید، آیا میخواهیم در محافل بینالمللی خود را مضحکه کنیم؟
به بهانه این انتخاب عجیب به بررسی ضعفهای آشکار زیباصدایم کنم، خواهیم پرداخت.
«زیبا صدایم کن»؛ بازگشتی بیثمر به گذشتهای فراموششده
فیلم «زیبا صدایم کن» به کارگردانی رسول صدرعاملی، نمونهای دیگر از تلاشهای کمرمق سینمای اجتماعی ایران برای احیای گذشتهای است که دیگر جذابیتی برای مخاطب امروز ندارد. اثری که با وجود تکیه بر منبع اقتباسی نسبتاً شناختهشده، نهتنها موفق به خلق روایتی جذاب و تأثیرگذار نمیشود، بلکه به شکلی آزاردهنده میکوشد احساسات مخاطب را با کلیشهها و سانتیمانتالیسمی سطحی و نمایشی دستکاری کند.
تکرار خستهکنندهای از گذشته
در فیلم «زیبا صدایم کن»، رسول صدرعاملی بار دیگر به همان سبک تکراری خود بازگشته است: دختری نوجوان و پدری گرفتار اختلالات روانی در بستر تهران معاصر. این رویکرد کلیشهای نهتنها به جذابیت فیلم کمکی نمیکند، بلکه تماشاگر را در چرخهای بسته و تکراری گرفتار میسازد؛ چرخهای که هیچ گرهگشایی یا مقصد روشنی ندارد.
شخصیتها در این فیلم سطحی، تخت و فاقد هرگونه پیچیدگی یا تحولاند؛ نه عمق دارند، نه تغییر میکنند. روایت نیز، بهجای پیشروی، درگیر مجموعهای از بحرانهای بیپایان و تکراری است که نه به نتیجه میرسند و نه بار دراماتیکی به داستان اضافه میکنند. همه چیز درجا میزند و مخاطب، سرگردان میان تکرارهایی بیثمر، از خود میپرسد که این داستان قرار است به کجا برسد.
تلهای احساسی پشت نقاب اخلاقگرایی
فیلم «زیبا صدایم کن» نه طنز دارد، نه ترس، و نه حتی غافلگیری. آنچه ارائه میدهد، چیزی جز تلاشهای سطحی برای برانگیختن احساسات مخاطب از طریق القای درد، رنج و دلسوزی نیست. این اثر، بیش از آنکه یک فیلم سینمایی باشد، تلهای احساسی است که وانمود میکند اخلاقگرا و انساندوست است؛ در حالی که پشت این ظاهر، چیزی جز سطحینگری، شعارزدگی و بیرمقی دیده نمیشود.
با این حال، برخی رسانهها در جریان جشنواره فیلم فجر بازگشت رسول صدرعاملی را جشن گرفتند. این در حالیست که مفاهیمی همچون عشق پدرانه، خانواده و بخشش در آثار گذشته او بارها تکرار شدهاند ودر این فیلم نهتنها عمق ندارند، بلکه به شکلی تصنعی، کلیشهای و غیرقابل باور به مخاطب تحمیل میشوند.
اقتباسی بیروح و روابطی سطحی
فیلم «زیبا صدایم کن» بر اساس فیلمنامهای اقتباسی از نوشتهی فرهاد حسنزاده ساخته شده، اما این اقتباس به شکلی تصنعی و بیجان درآمده است. در داستان، پدر (با بازی امین حیایی) که به اسکیزوفرنی مبتلاست، در بیمارستان روانی بستری است و دخترش زیبا که در آستانهی ۱۷ سالگی قرار دارد، در مرکزی نگهداری میشود.
ابتدای فیلم با نمایش صحنهای که زیبا با حاضرجوابی خود قاضی را متقاعد میکند تا اجازهی افتتاح حساب بانکی و دریافت کارت بانکی را صادر کند، سعی دارد جذابیت ایجاد کند، اما این ترفندهای سینمایی پس از مدتی رنگ میبازد و بیفایده جلوه میکند.
در ادامه، خسرو تصمیم میگیرد حتی با ریسک فرار از بیمارستان، شبی را با دخترش سپری کند، اما آنچه از فیلم برداشت میشود، فقدان هرگونه ارتباط عاطفی واقعی و قابل قبول بین پدر و دختر است. رابطهی این دو شخصیت نه تنها عمیق نمیشود، بلکه به بازیای سطحی و مصنوعی تنزل پیدا میکند.
فیلمنامهای خطی و کلیشهای در «زیبا صدایم کن»
فیلمنامهی «زیبا صدایم کن» نه تنها فاقد پیچیدگی است، بلکه آنقدر خطی و قابل پیشبینی طراحی شده که تماشاگر پس از چند دقیقه میتواند پایان داستان را حدس بزند. شخصیتپردازیها بسیار سطحیاند؛ زیبا آنچنان بینقص، مهربان و باهوش به تصویر کشیده شده که بیشتر به یک شعار متحرک شبیه است تا یک انسان واقعی. خسرو نیز نمونهی کلیشهای مرد رنجکشیده و روانپریش است که تنها ویژگیاش درد کشیدن است و هیچ عمق روانشناختی در پرداخت شخصیت او مشاهده نمیشود.
دیالوگها در بسیاری از مواقع مستقیماً پیامها را به مخاطب القا میکنند، گویی نویسندگان در میانه نگارش فیلمنامه دچار خستگی شدهاند یا فراموش کردهاند سینما هنر «نشان دادن» است و نه فرصتی برای نگارش بیانیه. نتیجه آن است که فیلم به جای برانگیختن احساسات واقعی در تماشاگر، صرفاً احساسات را به شکل تحمیلی دیکته میکند.
بازیگران: تکراری و خسته و فاقد نوآوری
امین حیایی هرچند در نقش خسرو بازی ظاهراً کنترلشدهای ارائه میدهد، اما این کنترل بیشتر ناشی از خستگی و تکرار است تا درک عمیق نقش. تردید و رنجی که باید در چهرهاش نمایان باشد، بیشتر به بیتفاوتی میماند تا حس واقعی رنج.
ژولیت رضایی نیز اگرچه از دیگر بازیگران زن تازهکار سینمای ایران عملکرد بدتری ندارد، اما هیچ تازگی و نوآوری در بازی خود نشان نمیدهد. او عملاً همان نقش «ترانه» (ترانه علیدوستی) در فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» را بازتکرار کرده است.
بازی ستاره پسیانی نیز نمونهای دیگر از تکرار نقشهای بیاثر و مهربان همیشگی است، بدون هیچ تحول یا ظرافتی در اجرا. مهران غفوریان نیز هرچقدر تلاش میکند در چارچوب تعریفشده بماند، موفق نمیشود فراتر از یک تیپ دمدستی ظاهر شود.
فقدان خلق فضا و درام
رسول صدرعاملی در این فیلم نه توان ایجاد فضایی ملموس را دارد و نه روایت را به شکلی دراماتیک میآفریند. استفادهی افراطی از میزانسنهای بسته، حرکات کند دوربین و قاببندیهای یکنواخت، به جای جذب مخاطب، حس خفقان و رخوت را القا میکند. در نتیجه، به جای ایجاد همدلی با رابطهی پدر و دختر، تماشاگر به تدریج از مشاهدهی این ارتباط مصنوعی و سرد خسته میشود.
تدوینی بینظم و فاقد نوآوری
تدوین فیلم نه تنها بینظم است، بلکه همچون سایر بخشهای اثر، فاقد خلاقیت و نوآوری به نظر میرسد. لحظاتی که قرار بود تنش ایجاد کنند، قربانی برشهای کند و فاقد حس شدهاند. هرچند ضرباهنگ فیلم کاملاً افتضاح نیست، اما به گونهای طراحی شده که تماشاگر احساس میکند زمان در طول فیلم ایستاده است.
سکانس تولد که برخی آن را «درخشان» میخوانند، در واقع یکی از مصنوعیترین لحظات فیلم است و تلاشهایش برای تأثیرگذاری بیشتر باعث خنده مخاطب میشود تا تأثر.
رنگآمیزی یکنواخت و خستهکننده
استفاده مکرر از رنگ آبی روشن در سراسر فیلم که ظاهراً برای القای حس آرامش و صلح انتخاب شده، بیشتر به عاملی خستهکننده و تکراری بدل شده است. هر صحنه شباهت زیادی به صحنههای قبلی دارد؛ نه تغییر رنگی دیده میشود، نه تنوع بصری وجود دارد و نه حس ملموسی از فضا منتقل میشود. نتیجه این رویکرد، اثری است که حتی در فرم نیز به سطح یک پایاننامه دانشجویی تقلیل یافته است.
فیلمی بدون عمق، احساس و نوآوری
فیلم «زیبا صدایم کن» تمام ساختارها و نهادهای اجتماعی را ناکارآمد و بیفایده جلوه میدهد، اما این نقدها هرگز به تحلیل عمیق یا مفهومی منتهی نمیشوند. ساختارهای اجتماعی تنها به عنوان نمایشی از مشکلات در فیلم گنجانده شدهاند، بدون آنکه تلاشی جدی برای بررسی علل واقعی مشکلات یا ارائه راهحلهای ممکن صورت گیرد. حتی شخصیتهای فیلم که به شکلی مصنوعی با این مسائل درگیر شدهاند، در طول روایت هیچ تحولی نمییابند و روندی ندارند.
این اثر نه «زیبا» ست، نه «مستقل»، و نه حتی «صدا» دارد. روایتی خام، شخصیتپردازیهای تصنعی، احساساتی تحمیلی، موسیقی آزاردهنده و کارگردانی خنثی، همه دست به دست هم دادهاند تا «زیبا صدایم کن» تبدیل به نمونهای دیگر از فیلمهای شکستخورده سینمای ایران شود که تنها از سابقه و نام کارگردان برای مشروعیت بخشیدن به خود بهره میبرد.
فیلم دارای ظاهری فریبنده است که در آن احساسات، داستان و فرم، همه تقلبی و بیاصالتاند. نه امیدی برمیانگیزد و نه تفکری، بلکه تنها حس اتلاف وقت و سوءاستفاده از اعتماد مخاطب را به جای میگذارد.
بیپیامی در میان بحرانهای اجتماعی
با وجود تمام تلاشها برای نشان دادن بحرانهای اجتماعی و شخصیتهای «چالشبرانگیز»، فیلم هیچ پیام قابلتوجهی برای تماشاگر ارائه نمیدهد. شخصیتها در بازگو کردن مشکلات اجتماعی ناکاماند و هیچ ارتباط واقعی با مخاطب برقرار نمیکنند. تهران به عنوان شهری بیروح و نابسامان صرفاً بهانهای است برای نمایش بیفایده بودن مشکلات، نه بستری برای جستجوی راهحل.
رابطه سرد و فاقد تحول پدر و دختر
فیلم باوجود تلاش برای ایجاد همدلی و ارتباط انسانی، در این مسیر کاملاً شکست میخورد. رابطه پدر و دختر فاقد هرگونه عاطفه و تحول واقعی است. حتی توجه پایانی دختر به پدر، بیشتر تلاشی مصنوعی برای پایان دادن به داستان است تا نتیجهای طبیعی از رشد دراماتیک شخصیتها.
شکست یک فیلمساز مؤلف
رسول صدرعاملی، که پیشتر خود را فیلمسازی مؤلف معرفی کرده بود، در این اثر عملاً ناکام مانده است. فیلم نه نقدی اجتماعی معتبر ارائه میدهد و نه پیام ماندگاری بر جای میگذارد. این اثر تنها یک تکرار بیروح از فیلمهای پیشین کارگردان است که با تفننهای بیمعنی، مخاطب را سردرگم میکند.